آه از جمعه ی بی تو...

آه از جمعه ی بی تو...

جمعه 14 آبان 1395
12:5
فدایی زینب(سلام الله علیه)

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

حاصلش خونجگری بود نمی دانستیم

پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط، بی بال و پری بود نمی دانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود نمی دانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم

این همه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی درد سری بود نمی دانستیم

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا؟

آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا

رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید؟

عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید

ما برای خودمان این همه گفتیم بیا؟

نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا

تو طبیب دل غم دیده ی مایی آقا

ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا

مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی

مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی

از به خود آمدن این قافله را گم کردیم

وای بر ما پسر فاطمه  را گم کردیم

من شب جمعه قرار تو دلم می خواهد

صبح فرداش کنار تو دلم می خواهد

به خدا منتظر آمدنت میمانیم

پای این عشق اویس قرنت می مانیم

تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد

سحر وصل همیشه شب هجران دارد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






به وبلاگ من خوش آمدید
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به آرامش بهاری است. || طراح قالب avazak.ir